زل میزنم به اینهمه یلدای ناتمام
حل میشوم تمام تو را توی هیچکس
حافظ دوباره گفته نمی آیی بی دلیل
بغضی شکسته تر شده حالا نفس … نفس…
( مرضیه فرمانی )
::
::
جغرافیای توی سرم گیج می خورد
دارم دراز میشوم امشب بدون درد
یلدای تلخ با تو نبودن رسیده است
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
( مریم حقیقت )
::
::
یلدای گیسوان من آغاز می شود
پاییز بی بهار به پایان رسیده است
کاری نکن! که شهر خبردار مان شود
خواب از سر تمام کلاغان پریده است
(مهتاب بازوند )
::
::
یلدا سپید سادگی ات را سیاه کن !
خوابند و بی دلیل کنارت نشسته اند
لابد شبیه شمع تو را فوت می کنند
وقتی به جای پسته دلت را شکسته اند
(علی اکبر رشیدی )
::
::
در لابه لای این شب دیوانه گم شدند
آن روز های خوب و قشنگی که داشتم
یلدای پیروخسته این سال لعنتی
برداشت آنچه را که برایت گذاشتم
(وحید نجفی )
::
::
دستم گرفت دست تو را توی دست خود
سرمای اولین شب غمگین سال را
احساس کرد فصل زمستان رسیده است
پیچید دور گردن عکس تو شال را
( وحید نجفی )
::
::
برفیست پشت پنجره ی روزهای سرد
دیماه فرصتیست برای بروز درد
از شهر پرت جن زده ی ما فرار کن
دنیا سیاه چاله ی شومیست برنگرد
( رضا عابدین زاده )
::
::
شب قد کشیده زیر بلندای چادرت
هی می نویسمش که تمامش کنم ولی…
از من بزرگ تر شده تصویر آینه
دردی نشسته خیره به من روی صندلی
( مسیحا ابوعلی )
::
::
بیردی از پرنده و پرواز تا هنوز
نزدیک استحالهی شبهای چشم تو
با فرصتی که باز به آغاز مانده است
در عادتم عجیب به یلدای چشم تو
(شیوا فرازمند )
::
::
دیگر به مغز شاعری ام خون نمیرسد
این شب دل غزل زده ام را چه میکند؟
با فال و قرص خواب و غزل حل نمیشود
این شعر تا سحر بشود سکته میکند
( علی اکبر رشیدی )
::
::
از کوچه های زرد دگر رد نمیشود
یلدا که برده اند دلش را به روی دست
فردا تمام شهر در آغوش خواب دید
یک زن سقوط میکند از “ارتفاع پست ”
( رویا ابراهیمی )
::
::
جامانده رد پای اناری سیاه بخت
بر گونه های منبسط انتحاریت…
امشب پناه می برم از سرد سرنوشت
به خواب های تو , به لب اظطراریت
(مسیحا ابوعلی )
::
::
یلدا دوباره شعر و غزل را بهانه کرد
با چند جمله ی متغیر / بدون حرف
با ساختار ذهنیتی پوچ و منحرف
مبهوت در سپیدی دستان خیس برف
(رضا صحرایی – پارسا)
::
::
یک اتّفاق یخمکی عاشقانه نیست
این قرص ها دلیل پشیمانی من است
یلدا هنوز دو رو برمـ تخمه می جود
اینجا شروع خودکشی آنی من است …
( رقیه خدابنده اویلی )
::
::
وقتی که از نهایت شب حرف می زنی
یلدا درست مثل خودت سرد می شود
امسال هم زنی که تو تنها گذاشتیش
دارد برای روح خودش مرد می شود
( زهرا دهقان )
::
::
…هشتاد ونه حکایت سرد وسیاه را
با خواب شاعرانه به فردا رسانده ام
حالا به نامت این شب بالا بلند را
با چشمهای یخ زده بیدار مانده ام
( علی اکبر رشیدی )
::
::
دیر آمدی دوباره زمستان رسیده است
فنجان چای و قهوه ی مان سرد میشود
تنها ترین ستاره ی یلدای سال پیش
از آسمان چشم شما طرد می شود
( مقداد تکلوزاده)
::
::
شب قصه های پیرزنی ساده لوح بود
در “غارهای” بی خبر پر کلاغی ات
یلدا شروع ساختن یک گلوله برف
در مشت های منجمد اتفاقی ات!
( صدیقه حسینی )
::
::
یلدای بی ترانه ی وقتی تو نیستی
در شعر های یخ زده پهلو گرفته است
لطفی کن و دوباره مرا یخ شکن نباش
این عشق با نبودن تو خو گرفته است
(امیر سنجری )
::
::
یلدای چشم های تو برفی ترین شب است
یلدای چشم های تو طوفان می آورد
امشب تمام وسوسه ها در نگاه توست
ابلیس هم به دین تو ایمان می آورد !
(مهران حسینی )
::
::
یلدا چگونه این همه قدت بلند شد؟
طفل حقیر نازک مردادماه من!
امشب برات کیک گرفتیم و چند شمع
کادو برات آمده یک شال و پیرهن
(علیرضا عاشوری )
::
::
دستی گرفته کل شبم را و بی دلیل
با برف به بلندی موی تو دوخته
این سال های جمع شده روی زندگیم
خشک و ترش به سردی عشق توسوخته
( فاطمه اختصاری )
::
::
یلدا چه اتفاق قشنگیست خوب من
-افتاده توی قهوه ی با تو نشستنم
لب می زنی به تلخی فنجان قهوه ات
لب های گر گرفته ی فنجان منم منم
(پویا آریانا )
::
::
آتش گرفته دفتر شعرم به اسم تو
فالی نمانده تا به تو یلدایی اش کنم
بی خود به فال نیک نگیر این ترانه را
عشقی نمانده تا به تو لیلاییاش کنم
( فاطمه شمس )
::
::
از برگ برگ ِ دفتر من پرت می شوند
معشوق های خسته ی پایان گرفته ام
یلدای چشم های تو را گریه میکنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفته ام !
( سید مهدی موسوی )
::
::
از گریه های خسته پائیز/ تر شدم
رنگش پریده شعر من از برگ های زرد
دلباخته یا رنگ! به آخر نمی رسد!؟…
این چارپاره که بند بندش گرفته درد!
( مسعود عطایی )
::
::
در کوچه های ساکت این شهر یخ زده
سرما نشانه ایست که آغوش تو به یاد…
در خویش جمع میشوم وگریه میکنم
سرما به کوچه گفته تورا داده ام به باد
( صالح سجادی )
::
::
شب ریسه می رود ته موهای مشکی ات
آجیل می بریم به دیوانه خانه ها
من چشم های سرخ توام در” بدون خواب”
که کارد می خورم بغل هندوانه ها
( شهرام میرزایی )
::
::
دردش گرفته این شب و فارغ نمی شود!
چشمم سفید/تر شدو پهلو به برف زد
این شعر هم به حرمت امشب بلند شد
این شعر..اگرچه پشت سر عشق حرف زد!
( سیده زهرا بصارتی )
::
::
دلگیر ، زیر چشم خدا ، روی ابر غم
بی هیچ ارتباط به باران نشسته ام
فرقی نمیکند چه شبی چند ساعت است
از هر پلی که رد شدم آن را شکسته ام !
( یاسر قنبرلو – پدرام )
::
::
وقتی که قلب سنگ ِ تو را هم شکافتم
چشمم برای دیدن ِ خون نا امید بود
تقصیر عشق نیست ، خداوند شاهد است
هر هندوانه ای که بریدم سفید بود !
( یاسر قنبرلو – پدرام )
::
::
ساعت دقیق چند زمستان گذشته است؟
دارم تو را چه سرد به خاطر می آورم!
به شعرهای یخزده کبریت می کشم
من به گواهم این همه شاعر می آورم!
( سیده زهرا بصارتی )
نظرات شما عزیزان: